دین در عصر ظهوریکم:با مرور زمان و تکامل علم و پیشرفت صنعت و فن آورى، نیاز بشر به دین کم نمى شود، بلکه این نیاز، به موازات تکامل علم و دانش، هر روز افزون تر مى گردد. این چنین نیست که بپنداریم عقل بشرى، به تنهایى بتواند همه احتیاجات بشر، حتّى نیازهاى مادّى او را برطرف کند. براى اثبات این مطلب، مى توان دلایل متعدّدى را اقامه کرد، یکى از آن ها همین رشد عقلى بشر است. وقتى انسان داراى رشد عقلانى شد، ناخواسته، توجّه او به یک امور جدیدى معطوف مى گردد که براى حل آن امور، هیچ راهى جز دین و پاسخگویى دینى نیست. هر مقدار دامنه فکر و تعقّل توسعه پیدا کند، دامنه شبهات و پرسش ها، بیشتر مى گردد و در این ها، نه خود عقل قادر به پاسخگویى است و نه علم توان برخورد با آن را دارد. بررسى تاریخى، ما را به این امر رهنمون مى سازد که در قدیم، پرسش هاى کلامى، به مراتب از شبهات امروزه، کم تر وضعیف تر بوده است. هر چه بشر، پیشرفت مى کند سؤالات کلامى و اعتقادى او بیش تر مى شود. از امورى که در توسعه علوم دخالت دارد، خصوصاً در علوم انسانى، توسعه تفّکر و اندیشه و تعقّل انسان است. بنابراین یک ملازمه عادى و روشن بین رشد عقلانى و به وجود آمدن ابهامات و اشکالات وسیع و اساسى وجود دارد. به عبارت دیگر، هر مقدار که تعقّل بشرى، بسیط باشد، احتیاجات و نیازهاى او هم بسیط خواهد بود و هر مقدار تعقل و تفکّر بشرى، توسعه و دامنه پیدا کند، احتیاجات او نیز بیش تر خواهد شد. و از طرفى روشن است که خود عقل، در رفع و حلِّ این احتیاجات، به تنهایى قادر نیست و آن چه که مى تواند مشکلات و احتیاجات را برطرف سازد، باید نیرویى مافوق عقل و وسیع تر از آن باشد. آن نیرو، جز دین نمى تواند باشد. بررسى اجمالى تاریخ ادیان نشان مى دهد که در هر زمانى، دین، متناسب با رشد و آگاهى مردم آن زمان، وجود داشته است و از طرفى درهیچ دوره متاخّرى، دین، به صورت ضعیف تر و یا ناقص تر از دوره قبلى نبوده است. تکامل بشرى در هر دوره تاریخ، همراه با تکامل ادیان بوده است، به طورى که به اعتقاد ما، آخرین دین و کامل ترین دین، یعنى اسلام، براى مرحله اى از تاریخ بشرى آمده که رشدبشر به مرحله عالى خود رسیده است. از آن جا که دین، ترسیم کننده سیر تکاملى بشر است و هدف و غایت را در همه ادوار به بشر نشان داده است و در هر زمانى، بشرِ داراىِ افکار متناسب با آن دوره را به هدف اصلى رهنمون ساخته است و نیز، دین تنظیم کننده جمیع رفتار فردى و اجتماعى و حکومتى است، روشن مى شود که بشر، بدون دین، هرگز نمى تواند برنامه اى را، حتّى در زندگى فردى بدون کمک دین، سامان دهد. فرد و جامعه، نمى توانند با نیروى عقلى که از درک بسیارى از حقایق عاجز است و توانایى درک بسیارى از ملاکات را ندارد، برنامه اى را براى خود ترسیم، و ارتباطات خویش را بر اساس آن تنظیم کند. همان دلیلى که اصل احتیاج بشر به دین را اثبات مى کند، مى تواند این مطلب را نیز روشن کند که با افزونى احتیاجات بشر و با رشد تکاملى او، نیاز او به دین بیش تر مى گردد. دوم:دین و مفاهیم اساسى آن، متأسفانه، از سوى برخى از روشنفکران، دست خوش تعابیر انسانى گردیده است. کسانى که مفاهیم عالى در ادبیاتِ دین، مانند «خاتمیّت» را به معناى «سرآمدن دوران کودکى بشر» قرار داده اند و «بشر را قافله سالار خود در همه ابعاد هدایت و سعادت مى دانند»، نمى توانند از حضور دین در هیچ عصرى بعد از بعثت سخن به میان آورند بنابراین، مقصود ما از مفهوم دین، آن گوهر اصلى و قدسى است که از یک منبع غیبى در اختیار بشر قرار داده و در هر زمانى باید حافظى امین و معصوم داشته باشد و بدون هر گونه زنگ و زنگار باشد. سوم:در جاى خود ثابت و روشن است که عقل، قدرت و احاطه بر ملاکات جمیع اَفعال و امور را ندارد و تشخیص او در حدِّ بسیار محدودى است. این امر، با توجّه به این نکته روشن تر مى گردد که اساساً، شناختِ هیچ حقیقت و واقعیّتى به آن نحو که شاید و باید است، براى عقل میسور نیست تا جایى که منطقیان نسبت به فصلِ اشیاء ـ که حقیقت هر نوعى را تشکیل مى دهد ـ فصل مشهورى را ذکر کرده اند که از آثار و لوازمِ فصل حقیقى است و لذا در برخى از موارد، به جاى یک فصل، دو فصل براى یک نوع ذکر کرده اند، در حالى که اشیاء، بیش از یک فصل حقیقى ندارند. از این رهگذر، ما به خوبى مى توانیم بگوییم عقل، تنها، قدرت درک برخى از خواص و آثار افعال و اشیاء را دارد، آن هم به صورت محدود و ضعیف از این رو، بشر، نمى تواند تنها به عقل خودتکیه کند، بلکه او باید به سمت چیزى برود که تمام ملاک ها را درک کند و مطابق آن ها، انسان ها را هدایت کند. چهارم:براى دین، دو مرحله وجود دارد: یکى، مرحله بیان و تبلیغ و دیگرى، مرحله اجرا است ما معتقدیم که اکمال و اِتمام دین از نظر بیان و تبلیغ با بعثت مقدَّس پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکل گرفت و مرحله اجراى کامل، با ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالى فرجه الشریف - انجام خواهد گرفت. به عبارت دیگر از یک طرف مى دانیم که اگر دین کامل، اجراى کاملى را در پیش نداشته باشد، چه بسا بیان برخى از قوانین و احکام آنکه در هیچ زمانى به مرحله اجراء نرسد، لغو باشد. بنابراین، لازم است براى دین کامل، مرحله اجراى کامل نیز باشد در زمان بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شرایط براى اجراى کامل آن هم به نحو جهانى و براى جمیع بشریّت مهیّا بوده است و از طرف دیگر آگاهیم که، پس باید زمانى برسد که دین، در سطح جهانى، اجرا شود و این، جز با ظهور حضرت حجّت - عجل الله تعالى فرجه الشریف - میسّر نمى شود. در پرتو این مطالب، به راحتى مى توان مقصود از روایاتى که مى گوید:«إنَّ الله یبعث لهذه الأمة فى رأس کل مئة سنة مَنْ یجدّد لها دینها»(3) را دریافت. معناى این مطلب، آن است که بشر، در اثر نیاز به دین و ارتباط وثیق و محکمى که با آن دارد، ممکن است دیندارى او به زیاده و نقصانى آمیخته شود و چون بشر، صاحب دین نیست و آشنایى کامل با دین ندارد لازم است مجدّدى قیام کند و دین را از افکار بشرى غیر صحیح غبارروبى کند.
نویسنده: وحید |
یکشنبه 86 مرداد 21 ساعت 12:43 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|