پیامبر در روز های آخر عمر روزهای آخر حیات پیامبر(ص) بود وایشان در بستر بیماری خوابیده بودند یادشان آمدکه مدتی پیش از این مختصر پولی عاشیه سپرده بودند تا نگه دارد. در حالی که سخت بیمار بودندومرتب بیهوش می شدند از عاشیه تقاضاکردندتا آن پول مختصر را که شش یا هفت دینار بود به محتا جان بدهد.پس از آن بازبیهوش شدند. وقتی که به هوش آمدند خطاب به عاشیه گفتند: {آیاآن پول را به محتا جان رساندی؟} عاشیه گفت: {هنوزبه کسی ندادم.} پیغمبراصرار نمودتاآن پول را آوردو برای علی(ع)فرستاده شدوپیامبرهم اطمینان حاصلنمودآنگا ه فرمود:{ اکنون آسوده شدم از آنکه شایسته نبودکه پیش پروردگارخویش بروم واین اندازه مال داشته باشم.}
نویسنده: وحید |
شنبه 86 مرداد 6 ساعت 11:58 صبح
|
|
نظرات دیگران نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|